۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

کار در جلبکستان


رئيس جديد روزنامه خواندنم صبح ها را،مسخره مي کند
 توبيخ شفاهي مي شوم به خاطرصدايم که زيادي بلند است و براي يک  خانم زشت است اين نوع حرف زدن و خنديدن و ...
صبح ها گرافيست ها را با ان موهاي اتو کشيده ي مرتب که مي بينم دلم براي موهايم که زير حجاب اجباري، تا عصر وز مي شود و عرق مي کند و به هم مي چسبد، مي سوزد...

دلم براي روزنامه و تحريريه تنگ شده دلم کمي هيجان مي خواهد و کار کردن تا نيمه شب و همانطور مزخرف بودن...
هنوز هواي دوستان سابق را دارم . آقاي جيم مهربان  و هميشه عاقل. دکتر کاف که هميشه به آدم احساس مهم بودن  مي داد. براي مطي و خانم سر دبير سود جو البته اين آخري دروغ محض است ، به هيج وجه دلتنگ سر دبيرمان نيستمD:
*الان هم از نبود کچل خان استفاده کردم و این غرغر های دو هفته پیش رو ارسال کردم .