۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو ...

دوشبه که بابا خونه نیست .دکترش میگه ریه هاش آب آورده و یه هفته ای باید بستری باشه.
خیلی وقت بود که بودنشو،حضورشو احساس نمی کردم؛ اما حالا تمام روز نگرانشم که تنهایی اونجا  چی کار میکنه؟ سعی میکنم کمتر از جلوی مبل همیشگی ش رد شم تاکمتر دلتنگیم از دوریشو باور کنم.
دو روزه که هیچ کس بهم غر نزده : از پای کامپیوتر بلند شو، کور شدی! امروز ورزش نکردی! چراغ دستشویی و باز یادت رفت خاموش کنی و...
دلم برای تمام غرغراشو بهونه گیریاشو محبتای یه هوییش تنگ  شده و تا ظهرِ شنبه ساعت 2 ،خیلی راه مونده...

۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

دیگر فیس بوک حلال مشکلات نیست...

راستش به همین که گاهی تو فیس بوک ببینمت و یه کم فضولی کنم هم قانع بودم ،اما این شخصی کردن اطلاعات و بازی دوست و دشمن خیلی ناجوان مردانه ست!

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

بیش از 20 دوربین جایگزین یک فاطی کماندو!

این خانم حجاب دانشگاه مون چند روزیه اصلا بهم گیر نمیده یعنی اصن آدم حسابم نمیکنه رسمن.بعد از بچه ها میپرسم جریان چیه؟
 میگن "فک کردی این همه پول خرج کردن دوربینای مداربسته ی خداتومنی گذاشتن که ازت فیلمه یادگاری بگیرن واسه بعده فارغ التحصیلی؟!! خو همینا میشه مدرک واسه بلک لیست سرماه دیگه."
یعنی از ظهر رسما ریده شد به خوشی این یکی دو روز.