۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

لایحه حمایت از خانواده

- برعکس خیلیا من که با ماده22 موافقم.به نظرم خیلیم خوبه.وایییییییییی،فکر کن، 2ماه با ابن ، یه ماه با اون،یه هفته اینور،یه هفته اونور،با بعضیام فقط یه شب؛یه شبه خاطره انگیز و ناب .توام از همونایی ،همون تجربه هایی که فقط یه شبه. دوست ندارم بهت عات کنم .نمی خوام تکراری بشی.دوست دارم تو اون یه شب لحظه هایی رو با هم خلق کنیم که شیرینیش هیچ وقت از بین نره...
- با چشمای لرزونت که نمی دونم از خشمه یا بغض زل میزنی تو چشمام:"تو از اولم روحت هر.زه بود!"
(مرگ خوبه ولی برای همسایه!نه؟)

رفته به یارو تهمت دزدی زده، ریده به هیکلش .بعد از صب شونصد تا sms داده که چه گهی بخورم؟چه جوری از دلش درآرم؟والخ.
خب تو که مطمئن نیستی گه می خوری زر می زنی.تازه الانم نگران دلخوری طرف نیست نگران باطل شدن روزه شه؟!!!!ای تو اون روحت با این اعتقاد خرکیت.

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

زلزله سمنان

 خدارو شکر پر(به فتح پ) زلزله ی سمنان به تهرانم گرفت وگرنه این همسایه های ما شب جمعه ای دق می کردن از تنهایی.
 از همون ثانیه های اولیه تا همین چند دقیقه پیش شاهد حضور خود جوش ملت مسلمان در خیابان های محله مان بودیم.
ا ولش از همهمه بزرگترا و عرعر فسقلیا شروع شد،وسطاشم زیر انداز پهن کردنو، رسیدن به اینکه:"ممد میای پایین اون قلیونم بیار."درنهایتم خانوما اومدن بالا برای تدارک سحری و ادامه ی مباحث مهم زنانه و...
ما هم از پنجره طبقه چهارم نظاره گر این عزم ملی بودیم.
پروردگارا! این شادی های نصفه نیمه رو ازمردم ما نگیر!"آمین"

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

قلب خانه گرفته!

خسته و کوفته از صبح عین سگ دنبال کارای استفا و تصفیه حساب و غیر بودم.سر بلوک که می رسم smsخواهرم می یاد:
Hoy khare. mavale mun gerefte
 lule baz konam akhare shab vaght dare
 too sherkat ghashang berin .
chizi baraye khune nayaria vagar na miterki!!
احمق اینو ظهر فرستاده.اونوقت چک نکرده رسیده یانه.الان دلم می خواد یکی رو قهوه ای کنم.(ترجیها رئیس مخابرات ؛خواهر محترمه یا لوله باز کنی که وضعیت اورژانسی سرش نمی شه.)

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

تا ندی، نمی دم.

-پس کی ما شام عروسی تو کوفت می کنیم؟!!(خیر سرش دو ساله عقد کرده.)
-منم از خدامه.به احمد میگم یه شام به مردم بدیم وخلاص .بعدشم با خیال راحت کنارهمیم. امااین خیر ندیده میگه اول باید کارتو بسازم بعد عروسی.
- وا !این کارا که قدیما مال بعد عروسی بود.(میدونم چه خانواده کلیدی داره تو این مسائل)
-خب بد بختی منم همینه دیگه می گه تا ندی، نمی دم

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

اظهار وجود


بچه تر که بودم تو هر جمعی هی از این دست به اون دست و ازین بغل به اون بغل می شدم وهی و هی تف مالم می کردن و میگفتن: چقدر این بچه شیرینه!.مامان یادم داده بود وقتی مهمون می یاد خودمو بزنم به خواب و هر وقت صدای خدا حافظی شنیدم از اتاق بیرون بیام که فک و فامیل ندید بدید وقت ابراز علاقه نداشته باشن!
بزرگتر که شدم رویه عوض شد.حالا تو هر جمعی همه تا چشمشون بهم می افته با یه لبخند پت و پهن منو می شونن کنارشون(دیگه از بغل خبری نیست، آخه دستو پاشونو واسه بیست سال آینده لازم دارن !)و از تو کیف و جیب کت و سایر سوراخ سومبه هاشون یه تیکه کاغذ که روش یه رژیم تازه کشف شده نوشته در میآرن و میدن دستم (البته با هوش ترها از بر میگن و پی گیرترها ،هم کتبی و هم شفاهی دیکته میکنن!)آخرشم عینهو بچه گیا به یه ماچ آبدار ختم میشه.اینه که بازم( البته اینبار به صلاحدید خودم)به تاکتیک مامان رو میارم و این طور مواقع می رم پی علاقه ها و کارای عقب موندم و فقط چند دقیقه آخر رخ می نمایانم !!!!
اینجا هم فقط محض سرگرمیه.یعنی دیدم همه اومدن این وری ،گفتم نکنه ساندیسی چیزی میدن و ما بی خبریم؟!!اینه که اومدم بگم آقا مام بازی.