۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

ببین یه چی میگم نخند ! خب؟
نمیدونم چرا هر وقت میای مسنجر تپش قلب میگیرم و دمای بدنم میره بالا؟! حتی اگه اصلن با من حرف نزنی!!!
میدونم الان میخندی میگی : تو دیوونه ای! اما واقعن این حالاتا رو دارم....
امروز واقعن در برابرت کم آوردم. وقتی با احترامِ بسیار میوه های اهدایی مامان و انعام اضافه ی مدیر ساختمان را رد کردی، وقتی تمام غرور 17 سالگی ات را زیر پا گذاشتی که کار کنی،  وقتی......
میدانی تمام کودکان کاری که من دیده ام محدود میشود به گل فروش های سر چهارراه ها و تجربیاتی از این دست . اما حضور تو تازه بود. اصلن نمیدانم جرء کودکان کار محسوب میشوی یا نه؟!
همیشه وقتی کارگر قبلی برای نظافت می امد ترحمی در کار نبود . میگفتم او در گدشته کم کاری کرده و آینده هم خود به خود ساخته نمی شودخب !و نتیجه میگرفتم "مزد آن گرفت جانه برادر که کار کرد" اما تو کی وقت میکنی آینده را بسازی ؟!! راستی ناهار خوردی یا آن را هم نخورده بخشیدی؟!
میدانی انقدر از مشکلات روزمره پر بودم که ندیدم ، نه تو را و نه پله های خیس از تمیزی را. وقتی گفتی صبر کنید و بعد با آرامش تمام پله ها را تا جلوی در روزنامه انداختی ، شکستم !باور کن شکستم ... دست خودم نیست همیشه بی حواسم....همیشه...
اصلن تو  بگو من خنگ ، بگو ساده ،نفهم یا هرچی..اما واقعن در تمام این کشور مگر چند نفر همانند تو داریم ؟ مگر چند خانواده نیازمند کمک های دیگرانند؟ اصلن مگر چقدر نوجوان داریم که باید آینده ی این جامعه شوند؟ مگر چقدر پول میخواهد؟ چند بشکه نفت ؟ چند باغ پسته؟ بعضی ها چند وعده باید صبحانه خاویار نخورند تا بشود سهم تو از کشورت؟ بعضی ها چند سفر داخلی و خارجی را بدون کاروان صد نفری باید تشریف ببرند تا تو برگردی پشت نیمکت مدرسه؟چقدر.....
تمام روز مقاومت کردم که ننویسم . که قبول کنم این یک واقعیت بسیار بسیار ساده ست ...اما خواندن مقالات اجتماعی و آمار و ارقام خیالی کجا و دیدن یک واقیت ساده ی جامعه کجا؟!!!!!
نمی دانی، دلم از صبح گرفته ! برای سبکی وجدانم چرند مینویسم وتو خسته از کار روزانه گوشه ای از شهر به خواب رفته ای.

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

میدونی گاهی ادم دلش میخواد دچار سوءتفاهم بشه. دوست داره مسنجروببنده ،گوشیو خاموش کنه وتلفن خونه رو هم جواب نده. بعد حس کنه یه نفر الان نگران میشه. حس کنه هر آن ممکنه اون یه نفر از در بیاد تو و بابت این بچه بازی ها دعواش کنه و ... در نهایتم ته دلش قرص شه که اون یه نفر هنوزم هست....!

۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

انقلاب،صفر!

دوباره امتحانات شروع شده . باید دو هفته بشینم تو خونه و فقط درس بخونم . به نظرم محاله. مامان میخواد لپ تاپمو توقیف کنه که سرو گوشم نجنبه و دوباره مشروط نشم اما فک نکنم نقشه ش بگیره.
این حکومتم که هیچ وقت خیرش به من نرسید. حالا هم این تاریخ لعنتی ش  برام شده درد سر! آخوند درس انقلاب باهام لج کرده میخواد حذفم کنه. مسخره ست به خاطر صفرِ انقلاب برا دومین بارمشروط بشم اما ...
گلابی میگه سخت نگیر اینا همش خاطره س. واقعن نمی دونم چرا هرچی خاطره ی این تیپیِ نسیب من بیچاره میشه؟!!


۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

بالاخره با شغل فعلی هم خداحافظی کردم . نمی تونستم تحمل کنم هر روز یه جور اذیت بشم،حرف بشنوم یا نادیده بگیرنم .
دلم میخواست بعد چند وقت یه سامونی بگیرم اما دیدم ارزششو نداره.نمی تونم جایی کار کنم که حتی به یکی از مطالبشونم اعتقاد ندارم... گلابی میگه بریم پیش داداشش اما دوست ندارم آویزون باشم اونم بعد از اون حرفا...
الان آزادم و الیته بی کار . این حس رها بودنو دوست  دارم نمی خوام برای هر کاری و هر جایی از کسی اجازه بگیرم : زودتر برم؟.... دیرتر بیام؟ ..و ...

۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

نمیدونم تا کی میتونم اونجا دوام بیارم.اونجا هیچیش بهمن نمیخوره
از سر دبیروبچه ها بگیر تا اون دکتر احمق  که بهش میگم حلزون. از تیکه هاش خسته شدم از اینکه هی بگه شما فقط به درد اغتشاشا میخورین وهی من خودمو بزنم به نشنیدن خسته شدم. از اینکه بگه ما نمی فهمیم و فقط خودش میفهمه خسته شدم. از بی عضه گی خودم  از این سکوت احمقا نه ام حالم به هم میخوره اما ....
نمیدونم کار تو اونجا چقد ارزش داره .امرو همش یاد حرف استاد بودم ،می گفت من نمیگم خودتونو نفروشین ، چرا بفروشین ، اما به قیمت. یه جور که ضرر نکنی، حراج نشی ف یه جور که....
من فک کنم خودمو ،روحمو، اعتقادمو.........اشانتیون دارم ،نفروختم

۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

میدونی! وبلاگ که همیشه برا خنده نیست. گاهی ام میشه توش داد زد، گریه کرد، فحش داد و...
کی فک میکرد اینطوری بشه؟ شاید مقصر اصلی واقعا خودمم! میدونید بچه هاواقعا متاسفم که رابطه مون این طوریه. احساس میکنم آلوده شدم ونگاهم بهتون عوض شده. از خودمو شما دلگیرم و بیشتر از همه از...
اصلن ولش کن باید بعد از این همه سال عاد ت کرده باشم دیگه! سر سودابه هم همین طور بود.اون موقع هم همین حسو داشتم اما حالا یادم رفته .دیگه برام بی معنیه. خدا کنه زود تربرگردم به حال اول. دوست ندارم باهاتون یه رنگ نباشم. گلابی ،شوتک ؛منو ببخشین.

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

از آنروز دشمن بما چیره گشت که ما را روان و خرد تیره گشت

هر آدمی یه آستانه ی تحملی داره و تحمل منم کم کم داره به زیر حد استاندارد میرسه. تو دو ماه اخیر سه تا پیشنهاد کار نسبتن خوبو از دست دادم چون حاضر نبودم حجابی بیشتر از عرف جامعه رو رعایت کنم. نمی دونم اینطور تنهایی ایستادن جلوی این قانون غلط چه تاثیری در کل جامعه داره! تموم اونایی که روزای اول از آزادی و استقلال و...حرف میزدن الان تو ایسنا وفارس و...استخدام  شدن و من به تنهایی میخوام این جزیره ی آب گرفته رو نجات بدم.
میخوام با خودم رو راست باشم،دیگه کم آوردم از بیکاری! رو این پیشنهاد آخری جدی ترفکر میکنم...

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

کمیته ی انضباطی

امروز اولین نامه ی محرمانه ی تمام عمرمو دریافت کردم؛ " دعوتنامه" ی کمیته انضباطی! اونم کِی؟ترم هشت، درست فردایِ روز تولدِ23 سالگیم!


به قول قدیمیا" دیگه کار از دست خدا در رفته ، مگه حرضت عباس یه کاری بکنه!"

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

بعد از شنیدن خبر مرگ احمد رضایی فکر میکردم همه خوشحال بشن .البته نه به خاطر مرگ یک انسان،بلکه به این دلیل که بلاخره یه مورد ناراحتی هم برای "برادر محسن" تو این دنیا بوجود آمد؟! اما از دیروز هرکسو میبینم میگه "خدا بیامرزدش! "یعنی ماها انقدر با فرهنگ شدیم و "عیسی به دین خود، موسی به دین خود" رو قبول کردیم ؟ یا چی...؟

۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

ضامن بهشت و دوزخش نیستم

رامین پرچمی رو وقتی پارسال گرفتنش ، نصف مردم همچین آدمیو اصن یادشون نبود به عنوان یه بازیگر؛ بعد کم کم بر اثر تبلیغات شده این:"رامین پرچمی، بازیگر سر‌شناس سینما و تلوزیون!"
ماها کلن یا این ور بومیم یا اون ور بوم.راستی و تعادل خیلی معنا نداره انگار!

۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو ...

دوشبه که بابا خونه نیست .دکترش میگه ریه هاش آب آورده و یه هفته ای باید بستری باشه.
خیلی وقت بود که بودنشو،حضورشو احساس نمی کردم؛ اما حالا تمام روز نگرانشم که تنهایی اونجا  چی کار میکنه؟ سعی میکنم کمتر از جلوی مبل همیشگی ش رد شم تاکمتر دلتنگیم از دوریشو باور کنم.
دو روزه که هیچ کس بهم غر نزده : از پای کامپیوتر بلند شو، کور شدی! امروز ورزش نکردی! چراغ دستشویی و باز یادت رفت خاموش کنی و...
دلم برای تمام غرغراشو بهونه گیریاشو محبتای یه هوییش تنگ  شده و تا ظهرِ شنبه ساعت 2 ،خیلی راه مونده...

۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

دیگر فیس بوک حلال مشکلات نیست...

راستش به همین که گاهی تو فیس بوک ببینمت و یه کم فضولی کنم هم قانع بودم ،اما این شخصی کردن اطلاعات و بازی دوست و دشمن خیلی ناجوان مردانه ست!

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

بیش از 20 دوربین جایگزین یک فاطی کماندو!

این خانم حجاب دانشگاه مون چند روزیه اصلا بهم گیر نمیده یعنی اصن آدم حسابم نمیکنه رسمن.بعد از بچه ها میپرسم جریان چیه؟
 میگن "فک کردی این همه پول خرج کردن دوربینای مداربسته ی خداتومنی گذاشتن که ازت فیلمه یادگاری بگیرن واسه بعده فارغ التحصیلی؟!! خو همینا میشه مدرک واسه بلک لیست سرماه دیگه."
یعنی از ظهر رسما ریده شد به خوشی این یکی دو روز.

۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

دلم هر بار، از هر اعدام ،می گیرد.

شنیدم وقت اعدام گریه میکردی و تمام آن 15هزارنفر تماشاچی،سکوت کرده بودند .چه بسا که لذت هم برده اند...
کارت اشتباه بود وباید مجازاتی درخور جرمت می داشتی ؛همه این را میدانند.
اما مگر نمیدانی"کمترین اشتباه در شرایط ما ،در ایران،حکم طناب دار دارد.طناب دار را دوبار نمی توان تجربه کرد!"*

*نقل به مضمون از گفته های گلسرخی

۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

یافتم! یافتم!

یعنی واقعا باورت میشه هر بار اتفاقی پیدات میکنم؟!!خری اگه فک کنی دروغ میگم...
میدونم مسخره س ولی جدا همین الان یافتمت:4:50 دقیقه صبح دوشنبه،28 شهریور 1390 . فک کنم یه شش ماهی بود که به قول زهرا:گم رفته بودی.دلم برات تنگ شده بود دیوونه!

۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

گوش، اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من...

وقتی میگم کلاسا تفکیک شده مسخره می کنن،حالا بیا و تماشا کن...
انگار عزت نفس و استقلال  بچه ها از بین رفته ،اگه از فردا بگن تو خونه درس بخونید و اینجا فقط امتحان بدین ؛بازم همه ی گوسفندا ساکت و مطیعن.

اااااااااااااااااااااااااه! گندتون بزنه بی لیاقتا...

۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

روز قدس

با این شعار"امریکا!اسرائیل!این آخرین پیام است."همین طوری الکی الکی ،سالی یه پیام عمومی به اسرائیل و امریکا میدن.والا!!

۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

ایران... لیبی...و این تکرارِِ ِتکرار است!

تصاویری که این روزا داره از لیبی تو تلوزیون ج.ا پخش میشه خیلی آشناست . انگار یه  نریشن* خیالی تو دهنم بلغور میکنه: سی و دو سال پیش در چنین روزی...


*صدای گوینده که متنی و رو یه تصویر میخونه.

۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

سرت را که بگذاری،سرم را که بگذارم،دیگر تمام است.من قبل از آخرین سوت دستهایم را بالا برده ام...
همیشه قبل از همه شکست را پذیرفته ام!

۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

تابستان خود را چگونه گذراندید؟

تابستون باشه,بیکار شده باشی,دائم جلو چشم بقیه رژه بری,آشپزیتم که خوب باشه...
دیگه واقعا هیچ فرقی با کزت نداری!

۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

تفکیک جنسیتی


حالا انگار قرار به هر کی تند تر به سمت تحجر پیش بره؛ جایزه صف اول نماز جمعه به امامت ... رو بدن که جاسبی رو هول(حول؟!)برداشته می گه: سکسک! اول! اول!

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

فکر میکنم دیگه واقعا راهمون از هم جدا شده! از پیشرفتت ناراحت نیستم اما دلم همون آدم پر هیاهوی قبلی رو می خواد نه این آدم در راه مهم شدنو.
راستش با این خیز بلند تو و این رشته ی عجیب و غریب من برا ارشد، دیگه تقریبا هیچ حرفی نمی مونه .

شاید ندونی، شاید هیچ وقت نگفته باشم، شاید همیشه با قلدری و تحقیر از کنارت گذشته باشم و... ولی از روز اول دوستت داشتم وهمیشه تحسینت میکردم.

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه


امروز اولین امتحان است. اینبار هم مثل خرداد پارسال منتظرم تا با شوربیایی و برایم از آزادی،از ظلم، از خشم بگویی.از درد های فریاد نزده!و برچینی بساط این دغدغه های ناچیز آخر ترم را!
چند سالی ست که آلوده شده ام به درد آگاهی و هر سال ناامید تر وکم جرات تراز پیش،منتظر قهرمانان دوره ام میمانم.
من با قهرمان بودن خو نگرفته ام؛اما تو که اینگونه زاده شده ای:بیش از این چشم به راهم نگذار!

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

 وقتی خشم و شادی توام مردم سوری رو موقع آتش زدن پرچم کشورم میبینم ،یه چیزی ته قلبم تکون می خوره...
انگار واقعا رفتیم توصف استعمارگران و جهان خواران و ...!
 همیشه انقدر شل می گیریم که قلعه تا نوک برج بره زیر آب!

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

میدانی؟! وقتی گفتی امروز نمیای؛ چون مرگ این دختر رو کردن پیراهن عثمان، واسه منافع سیاسی، ازت خیلی دلگیر نشدم. سعی کردم به خودم بقبولانم ، به عقاید دیگران احترام بگذارم ،هرچند اشتباه! اما از لحن "دختر" گفتنت معلوم بود از ماجرا ؛هیچ چیز جز حرف های درگوشی پدر برادر و... نمی دانی. باز هم اخبار دسته چندم  قالبت کرده اند و نفهمیده ای!!
نمی دانم !شاید واقعا اشکال از من است که همیشه صمیمی ترین دوستانم ، از لحاظ ایدئولوژیک،درست نقطه مقابل منند.
اما بدان شاید تولد تو در یک خانواده ی وابسته به حکومت تحت اراده ی خودت نبوده اما این سکوت ها وچشم بستن ها ...

۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

۱۳۹۰ فروردین ۲, سه‌شنبه

برای درس روش تحقیق باید پرشنامه پر کنم؛اصلا حوصله ندارم برم سر چهارراها جلوی مردمو بگیرم برای پرکردنشون، از صبح نشستم دونه دونه شخصیت رمانایی که خوندمو به خاطر می یارمو جاشون تیک میزنم.تاحالا بیستا از داستانارو هم دوره کردم این طوری!

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

هر گردی گردو نیست.

از دی ماه تا حالا فقط یه دفعه دیدمت که اونم فک کنم تو اصلا متوجه ام نشدی یا شایدم نخواستی بهم رو بدی!!
می دونی !حس مسخره ایه ولی من اصلاِ اصلا دوستت ندارم ،فقط دلم میخواد باهات درباره ی تاریخ و اجتماع بحث کنم.اما فک کنم این دور وبرت پلکیدنام باعث سوء تفاهمت شده باشه...

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

تغییراتی محسوس دردانشکده علوم اجتماعی و ارتباطات علامه

موضوع مهمی که به گمانم این بار برای اولین بار در دانشکده  رخ داده،جدا کردن(تک جنسیتی کردن)آشکار کلاس های درس است که حکایت از محقق شدن اخبار و شایعات ماه های گذشته است.
در میان دروس عمومی ارایه شده در این ترم درس هایی مانند تفسیر موضوعی قرآن و انقلاب اسلامی ایران را میبینید که در قسمت جنسیت آن زن یا مرد نوشته شده در حالی این دروس در گذشته مشترک بود و معلوم نیست بر چه مبنایی تغییر کرده است.
دور جدید نظارت ها با حضور ماموران ارشاد زن در دانشگاه آغاز شد و بعد هم اخباری مبنی بر جدایی درهای ورودی دختر و پسر را شنیدیم(که گویااجرا نشد.) و این اواخرهم شایعاتی بود مبنی بر عملی کردن اندیشه ی چند ساله ی تفکیک کلاس های درس دانشگاه ،که آن هم در ترم جدید و با تک و توک درس های عمومی شروع کرده اند.
این همان سیاست پلکانی یا به قول خودشان "سیاست اسرائیلی" است.اول با چند درس عمومی که زیاد حساسیت تولید نکند شروع میشود و کمی بعد تمام درس های عمومی و...تا کلیه فضای دانشگاه؛ و در نهایت رسیدن به الگو هایی مثل دانشگاه  " الزهرا" و" امام علی" .
به عقیده من شرکت در این کلاس ها توهین به شعور خودمان و تأیید این بی حرمتی و تجاوز به حقوق دانشجویان است.
*گویا این قانون مربوط به تمام دروس عمومی ست .