۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو ...

دوشبه که بابا خونه نیست .دکترش میگه ریه هاش آب آورده و یه هفته ای باید بستری باشه.
خیلی وقت بود که بودنشو،حضورشو احساس نمی کردم؛ اما حالا تمام روز نگرانشم که تنهایی اونجا  چی کار میکنه؟ سعی میکنم کمتر از جلوی مبل همیشگی ش رد شم تاکمتر دلتنگیم از دوریشو باور کنم.
دو روزه که هیچ کس بهم غر نزده : از پای کامپیوتر بلند شو، کور شدی! امروز ورزش نکردی! چراغ دستشویی و باز یادت رفت خاموش کنی و...
دلم برای تمام غرغراشو بهونه گیریاشو محبتای یه هوییش تنگ  شده و تا ظهرِ شنبه ساعت 2 ،خیلی راه مونده...