۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

بي هوا پريدن،
 دل سپردن به آسماني ست
 كه نميداني درونش
طوفاني خفته ست يا آفتابي!

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

خدایا وقتی داشتی حافظه تقسیم میکردی مامان مارو جا انداختی گویا، باورکن !
22ساله هر وقت می گم هوس نیمرو کردم برام عسلی میاره . همیشه ام می گه :آخ ببخش بازیادم رفت تو همزده  می خوری.

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

می گویند این روزها "پدیده ی 165سانتی ایران " تیتریک تمام روزنامه نگاران دنیا ست.
باید اغراق باشد!آخر تیتریک تمام دست نوشته های من تویی. همان "پدیده ی 180 سانتی" شهر دود اندودم.



۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

بذار یه چیزو رک بهت بگم:هیچ کس ارزش اینو نداره پولی رو که با یک ماه جون کندن بدست آوروی یه شبه براش خرج کنی!مخصوصا من.

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

تو یه آدم متوسطی .قدت اصلا بلند نیست .قیافه ت خیلی معمولیه .نگاهت عمق دلخواه منو نداره.تیپت انقدر ضایع ست که اصلا روم نمی شه باهات تو خیابان راه برم،با اون پیراهن مسخره که همیشه ی خدا روی شلوارته.
پس چرا بهت علاقه دارم؟ چرا با اینکه هیچ کدام از معیارهای ذهنیم رو نداری بازم نگاهم همه جا دنبالته و تمام طول هفته، دل خوش  دیدارچند لحظه ای سه شنبه هام؟
------------------------
تو را به خدا اگر دلیلش را می دانی،بگو! خساست به خرج نده. راه دوری نمیرود.شاید هر دو رها شویم؛من از طپش قلب گاه و بی گاه، و تو از شر نگاه سمجی که همه جا همراهت است!

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

قرار وبلاگی آنی.

آنی دالتون بازهم یک قرار وبلاگی گذاشته که از قضا این بار برعکس همیشه بد جور دلمان می خواهد برویم!!!
اما یکی هی تو سرم ور میزنه: خر نشی ها ،تو کلی کار انجام نداده داری .اصلا با یه حساب سرانگشتی ببین تو این سه چهار ساعت چند صفحه از این "سنت و مدرنیته "ی نازنین را می توانی بخوانی یا میتونی بری آرایشگاه .یک هفته ست که به اطرافیان قول دادی از جلد چی توز نیای بیرون و وقت نمی کنی و...تازه اینا جدای از طراحی های عقب افتاده ای یه که قولشو به آبجی خانوم دادی.
- هی ! ...خدایا... به بندگانت قدرت برنامه ریزی عطا کن."آمین"

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

اعتراض کنید، اعتصاب نکنید.

اگر چاق هستید به هیچ وجه برای نشون دادن اعتراضتون اعتصاب غذا نکنید.هر کس می فهمه می گه: ولش کن اینطوری براش بهتره،لاغرم میشه!!!!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

همدردی مادرانه!

مامان بازم شاکی شده که"چرا هر وقت تو رو از پای اینترنت بلند می کنم سگ میشی؟"
-خب عزیز من ،شما فرض کن داری تو خیابون قدم می زنی و از محیط اطرافت استفاده می کنی یه هو یکی دستتو می گیره کشون کشون میاره پرتت میکنه تو خونه.تنها دلیلشم اینه که دوست داره و میخواد بیشتر ببینتد. اون وقت شما چی کار می کنی؟هان؟مطمئنا با لبخند ازش تشکر نمی کنی!
الان قانع میشه ها ،گاهی همدردی ام میکنه که راست می گی شما ها که تفریح درست و حسابی ندارین و جوانی نمی کنید،سرتون به همینا گرمه والخ .ولی دو روز دیگه دوباره یادش می ره و شروع می کنه اولتیماتوم دادن و تهدید به مهمون دعوت کردن و ...

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

مگه تاکسی اتاق خوابه؟

مسافرین محترم خط تجریش- سید خندان شما رو به خدا به اعصاب ما ملت رحم کنید. دیروز بازم وسط راه بیست دقیقه علاف شدم تا دعوای راننده و مسافر جلویی واین دو تا کفتر عاشق کنار دستی که سخت مشغول بغ بغوکردن بودن تموم بشه وراه بیفتیم.


بنده خدا راست میگفت دیگه خو. مگه تاکسی اتاق خوابه؟ راستش با اون آه و اوهی که شما راه انداخته بودین، روزه ی منم که کاملا تو این زمینه ها سیب زمینی ام در شرف باطل شدن بود ،حالا وای به حال اون آقای بد بخت.(فکر کنم مجبوره تا خونه کیفشو جلوش نگه داره!)

اصلا آقا جان هر کاری دوست داری بکن به ما چه! ولی تو حریم خصوصی خودت.یا نه می خوای از این به بعد در بست بگیرکه هم اعصاب ما سر جاش بمونه هم کسی مزاحم کیفت نشه.هان؟بهتر نیست؟

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

ساکنان وبلاگستان

تو عرصه ی وبلاگ نویسی یه گروهی هستند که همیشه از من جلوترند.
-اون موقع که اونها تازه واردین نت بودن من تو کوچه مشغول خاک بازی و گل کوچیک خودم بودم و کاری به کار کسی نداشتم.
-گروه مذکور تازه فعالیت اینتذرنتی خودشونو شروع کرده بودن که منو به زور حرف مردم کشیدن تو خونه و چارقد سرم کردن و خانم شدم .
-اونا که از دوره ی نوجوانی گذشتن و در گیر چت و عشق اینترنتی شدن منم بالاخره با موجودی به نام کامپیوتر(رایانه ملی)آشنا شدم و شروع کردم به کشف ناشناخته ها.
-بازم اعضا یه پله جلوتر رفتن و با راهیابی به مراکز علمی و دانشگاه ها،تمام نوشته هاشون علمی شدواین در حالی بود که من هنوزمراحل ابتدایی اعتیاد به چت رو میگذروندم اما هرچی منتظر شدم هیچ شاهزاده ای از پنجره وبکم به اتاقم پا نگذاشت واجبارا این مرحله رو با یه پوئن منفی پشت سر گذاشتم.
-به مجرد اینکه گروه از ذانشگاه کشید بیرون؛رفت سراغ فلسفه زندگی و ازدواج و داستان:تجرد بهتر است یا تاهل(در مایه ی علم بهتر است یا ثروت.) .همزمان اینجانبم پام به دانشگاه رسید و به قولی افتادم دنبال شناخت جامعه ی سکولار و سوسیال و مارکسیست واسلامی و...
-الانم که دنبال حکمت زندگی ام و می خوام ببینم برنامه چیه؟و باید شاهزادهه رو دیپورت کنمو دیرنشین بشم یا نه؟؛ اونا همه زاروزندگی دارن و در شرف پدر یا مادر شدن هستند(بعضیام البته از هول(حول؟)اون وعده ی یک ملیونی همون اول کاری دست به انتحار زدند!)واین قصه ادامه دارد...
بابا تو رو خدا ایستگاه بعدی وایسین منم برسم.

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

لایحه حمایت از خانواده

- برعکس خیلیا من که با ماده22 موافقم.به نظرم خیلیم خوبه.وایییییییییی،فکر کن، 2ماه با ابن ، یه ماه با اون،یه هفته اینور،یه هفته اونور،با بعضیام فقط یه شب؛یه شبه خاطره انگیز و ناب .توام از همونایی ،همون تجربه هایی که فقط یه شبه. دوست ندارم بهت عات کنم .نمی خوام تکراری بشی.دوست دارم تو اون یه شب لحظه هایی رو با هم خلق کنیم که شیرینیش هیچ وقت از بین نره...
- با چشمای لرزونت که نمی دونم از خشمه یا بغض زل میزنی تو چشمام:"تو از اولم روحت هر.زه بود!"
(مرگ خوبه ولی برای همسایه!نه؟)

رفته به یارو تهمت دزدی زده، ریده به هیکلش .بعد از صب شونصد تا sms داده که چه گهی بخورم؟چه جوری از دلش درآرم؟والخ.
خب تو که مطمئن نیستی گه می خوری زر می زنی.تازه الانم نگران دلخوری طرف نیست نگران باطل شدن روزه شه؟!!!!ای تو اون روحت با این اعتقاد خرکیت.

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

زلزله سمنان

 خدارو شکر پر(به فتح پ) زلزله ی سمنان به تهرانم گرفت وگرنه این همسایه های ما شب جمعه ای دق می کردن از تنهایی.
 از همون ثانیه های اولیه تا همین چند دقیقه پیش شاهد حضور خود جوش ملت مسلمان در خیابان های محله مان بودیم.
ا ولش از همهمه بزرگترا و عرعر فسقلیا شروع شد،وسطاشم زیر انداز پهن کردنو، رسیدن به اینکه:"ممد میای پایین اون قلیونم بیار."درنهایتم خانوما اومدن بالا برای تدارک سحری و ادامه ی مباحث مهم زنانه و...
ما هم از پنجره طبقه چهارم نظاره گر این عزم ملی بودیم.
پروردگارا! این شادی های نصفه نیمه رو ازمردم ما نگیر!"آمین"

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

قلب خانه گرفته!

خسته و کوفته از صبح عین سگ دنبال کارای استفا و تصفیه حساب و غیر بودم.سر بلوک که می رسم smsخواهرم می یاد:
Hoy khare. mavale mun gerefte
 lule baz konam akhare shab vaght dare
 too sherkat ghashang berin .
chizi baraye khune nayaria vagar na miterki!!
احمق اینو ظهر فرستاده.اونوقت چک نکرده رسیده یانه.الان دلم می خواد یکی رو قهوه ای کنم.(ترجیها رئیس مخابرات ؛خواهر محترمه یا لوله باز کنی که وضعیت اورژانسی سرش نمی شه.)

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

تا ندی، نمی دم.

-پس کی ما شام عروسی تو کوفت می کنیم؟!!(خیر سرش دو ساله عقد کرده.)
-منم از خدامه.به احمد میگم یه شام به مردم بدیم وخلاص .بعدشم با خیال راحت کنارهمیم. امااین خیر ندیده میگه اول باید کارتو بسازم بعد عروسی.
- وا !این کارا که قدیما مال بعد عروسی بود.(میدونم چه خانواده کلیدی داره تو این مسائل)
-خب بد بختی منم همینه دیگه می گه تا ندی، نمی دم

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

اظهار وجود


بچه تر که بودم تو هر جمعی هی از این دست به اون دست و ازین بغل به اون بغل می شدم وهی و هی تف مالم می کردن و میگفتن: چقدر این بچه شیرینه!.مامان یادم داده بود وقتی مهمون می یاد خودمو بزنم به خواب و هر وقت صدای خدا حافظی شنیدم از اتاق بیرون بیام که فک و فامیل ندید بدید وقت ابراز علاقه نداشته باشن!
بزرگتر که شدم رویه عوض شد.حالا تو هر جمعی همه تا چشمشون بهم می افته با یه لبخند پت و پهن منو می شونن کنارشون(دیگه از بغل خبری نیست، آخه دستو پاشونو واسه بیست سال آینده لازم دارن !)و از تو کیف و جیب کت و سایر سوراخ سومبه هاشون یه تیکه کاغذ که روش یه رژیم تازه کشف شده نوشته در میآرن و میدن دستم (البته با هوش ترها از بر میگن و پی گیرترها ،هم کتبی و هم شفاهی دیکته میکنن!)آخرشم عینهو بچه گیا به یه ماچ آبدار ختم میشه.اینه که بازم( البته اینبار به صلاحدید خودم)به تاکتیک مامان رو میارم و این طور مواقع می رم پی علاقه ها و کارای عقب موندم و فقط چند دقیقه آخر رخ می نمایانم !!!!
اینجا هم فقط محض سرگرمیه.یعنی دیدم همه اومدن این وری ،گفتم نکنه ساندیسی چیزی میدن و ما بی خبریم؟!!اینه که اومدم بگم آقا مام بازی.