۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

 الان من لنگ در هوا موندم ! ای کاش لااقل یه نفر باعقل تر از خودم بود و بهم مشاوره میداد ؛الان من برم سر این کار یا نه؟
تو این ده روز این سومیه . دوتای اولی رو که okدادم بعدش پشیمون شدم و این یکی رو هم الان میدونم نمی خوامش اما موقعیت و مزایاش واقعن عالیه...
یعنی واقعن تو شماها یه آدم دنیا دیده که فرق خوب و بده بفهمه نیست؟!خخخخخخخخ

۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

هیچی



امروز دوتا دختررودیدم؛ تو مسابقات بسکتبال نمیدونم کجا تیم شون مقام آورده بود و داشتن باهم حرف میزدن. بعد همین طور که داشتم به حرفاشون گوش نمیدادم ،احساس کردم بغضم گرفته و آماده ی گریه ام.
من واقعن یادم رفته بود که بچه گی هام دوست داشتم بسکتبالیست بشم و بعد چون آموزشگاه نزدیک خونمون این رشته رو نداشت ننه م منو به زور گذاشت تو صف والیبالست ها و بعدِ چند وختی ام کلن بی خیال ورزش شدم.  اما امروز کاملن ناخوداگاه ...! من حتی اصن به بسکتبال فکرم نمی کردم داشتم حساب میکردم به این امتحان کوفتی چند روز مونده که ... 
واقعن از اینکه انقدر اختیار هیچیم دست هیچیم نیست شگفت زده میشم :) !!!

*اما جدن این یه مشکلِ که یه نفر انقدر تحت تاثیر ناخوداگاهش باشه. نمی دونم چند تا بد بخت دیگه عین من هست. خدا صبرمون بده و ایضن شفا.

۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه


مکان: کلاس اندیشه اسلامی – مبحث سکولاریسم

"آخوند درس اندیشه مون در حالی که گه گاه از چرت نیم روزیش میپره و سرفه های از تهِ حلق میکنه ": شما تو ایران بخواین به یکی فحش بدین چی میگین؟
"ما در حالی که گه گاه از چرت نیم روزی میپریم و تهوع گرفتیم از این سرفه ها": خر- نمیشه بگیم استاد! یابو- خودتون بگین و...
"آخوند درس اندیشه..." : میگین سکــــــــــــــــــولار!

ما :|
متفکران غربی :»
جمعیت فحاشان ایرانی مقیم مرکز :(

۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

گر حکم دهند که مست گیرند/ درشهر هر آنچه هست گیرند
واقعن نمی دونم به چه زبونی باید بگم راه حل این مشکلات اعدام نیست؟!
اصن نمی خوام امثال عباس جعفری دولت آبادی ولاریجانی و ... صدامو بشنون. اما توچه طور؟ خسته نشدی هی من گفتم غلطه و هی تو گفتی اگه سرِ خودت بیاد حرفات شنیدن داره؟!

۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه


بازتاب یه عکس از حاجی بابایی و دخترش گذاشته و گفته مردم درباره ی ماجرای آتش سوزی مدرسه ی شین آباد و استعفای وزیر کامنت بذارن وسایت هم نظراتو انتقال میده به دفتر عالیجناب.
بیشترین تاسفم در کل این ماجرا از اینه که در بیش از نصف کامنت های اول(10- 15 تاشو بیشتر اعصابم نکشید بخونم) مردم این آدم و مجازاتشو حواله دادن به خدا و آخرت و ...!
در این جور موارد قانون میشه عدل الهی در آخرالزمان . اما در موارد منکراتی ( به قول بچه های بالا) یا عقیدتی که کاملن مربوط به حقوق شخصی و خصوصی است آقایان میفرمایند: لاکن مملکت قانون دارد . لاکن ما تو دهن شما میزنیم.لاکن قانون باید اجرا شود. قانونی که اجرا نشود قانون نیست و...
خب همین بی مسوولیتی ، همین عاقبت گرایی و تسلیم بودن ما مردم در برابر سرنوشت باعث شده این طوری مانور بدن. آقا جان مگر به قرآن معتقد نیستید؟ مگر نه اینکه از ابتدایی ترین آیه هایی که تو مدرسه یادمون دادان این بود که : خدا وند حال هیچ قومی رو تغییر نمی ده مگر اینکه خودشون بخوان و حرکت کنن ؟( نقل به مضمون) از جانب ایرانی بودن وادبیات و ... هم ما مثل داریم "نابرده رنج گنج میسر نمی شود" یا "جوابِ های ، هویِ"!انگلیسی ش رو هم یه چی یادم هست سر کلاس زبان بلغور میکردیم:" no pain no gain"و...
 من اگه جای عالیجناب بودم و می خوندم اینها رو ؛ بیش از پیش مطمئن میشدم جام محکمه و حالا حالا ها میتونم با همون تمسخر و بی خیالیِ مُسری هیئت دولت با مردم حرف بزنم.

۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

حالم خوب است... گذشته ام درد میکند.


داداش کوچیکه بالاخره به تمام نصایح بزرگان قوم دهن کجی کرد و رفت سر بازی. نمی دونم خوبه یا نه. نمی دونم دو سال دیگه واقعن میتونه بره دنبال درس و مشقش یا مثل اکثر هم نسل هاش میافته دنبال کسب وکار .
نمی دونم این چند روزه واقعن حضور سرباز ها در شهر بیشتره یا من چون حساس شدم تازه دارم میبینمشون. اما امروز واقعن احساس کردم چقدر این موجودات کچلِ بوگندو رو دوست دارم.
.................
این خیلی بده که آدمی مثل من ،با این خیل عظیمِ زُوّارِ دور برش ،حتی برای ییه قدم زدن ساده هم دوستی رو پیدا نکنه. الان دو سه هفته ای میشه که هر روز میلمو چک میکنم و اس ام اس های گوشیمو بالا پایین میکنم اما دریغ از یکی از اون دعوت های همیشگی برای جمع شدن و جایی رفتن و ...
احساس میکنم آدمای دور و برم بزرگ شدن و همراه شون دنیا شونم بزرگ تر شده... که خب البته طبیعیه. چیزی که غیر طبیعیه وابستگی بیش از حد من به گروه های مختلف دوستامه . اینکه من هنوز بعد از شش ماه اروبیک ثبت نام نکردم تا شوتک هم سرش خلوت شه و بیاد. اینکه کلاس کاریکاتور و زبانمو به خاطر پشمک اصن پی گیری نکردم. اینکه بدون دوستام این ترم با عذاب یونی رفتم و کلن در همه ی درسا لطف استاده که حذفم نکرده ( با شش تا هشت جلسه غیبت) اینکه کار به اون خوبی رو با اون افتضاح ول کردم و گند گلابی رو گردن گرفتم و آینده ی کاریم نابود شد، اینکه ... اوفــــــــــــــــــ !درسته من گند زدم.
این چند روزه و این مشکلات ریزو درشت همش خریت هامو میاره جلو چشمم. انگار همیشه به خاطر دیگران از خودم و برنامه هام کوتاه اومدم و حالا پشیمونم.
 یه جایی که نمی دونم کجاست خوندم : زیاد نباید برای کسی، به خاطر کسی گذشت کرد ؛ چون توقع میاره . چون اون وقت دوست داریم اون آدم یا آدم ها قدر دانی کنن و گذشت متاقبل !که البته خیلی اتفاق نمی افته و اون وقت احساس شکست میکنیم . احساس باخت. احساس اینکه ...(نقل به مضمون البته)
حالا که تلاطم دریا رفته مینویسم:
* فک کنم الان تابلو شده که این همه گلایه شاید برای اینه که شماها هفته پیش که رفتین شمال (با اون دعوت مسخره تون ) اصن به من فکر نکردین که نمی تونم زیاد و طولانی تو ماشین بشینم. شاید توقع داشتم مث اون بار که من همه رو مجبور کردم به خاطر مشکل شوتک بریم کرج سمت خونه ی اونا تا اونم راحت باشه و شاید مثل هزاران بار حمایتم از شماها ، این بار هم یکی از شما یه جوری برنامه ریزی میکرد که منم باشم...( با اینکه دلخورم اما به دل نگیرین . چند روز دیگه خوب میشم.)
*شاید ناراحتم چون آدمی که وظیفه شه کاری رو انجام بده میاد میگه اِاِاِ مشکلت اینه؟ انشالا خدا حلش کنه. یکی نیست بگه پس تو اینجا چه کاره ای الاغ جان؟
*شایدم برای اینه که تو مریضی بابا دست تنها بودیم وهزار تا شاید دیگه که اصن مهم نیست
*عنوان پست مال آزاده ست.

۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

من مثل یک سرگیجه، می مانم بین زمین و آسمان گاهی*


سرم که شلوغ میشه، درد سرهام که زیاد میشه، ساکت میشم، حرف زیاد میزنم اما بی ربطِ. بی ربط تر از اون که فکرشو بکنی. زیاد میخندم و دلقک بازی روحم به مرز هشدار میرسه... اما یه کلمه ام حرف حساب ازم در نمیاد...

میگی میخوای بری سر این کار که چی؟ بقیه مگه برای چی میرن سر کار؟! حالااصن کارش چرت، سر کاری، الافی(علافی؟) ...بلاخره تغییر از یه جا باید شروع بشه دیگه... مگه نگفتی بزرگ شو؟ مگه نمی خواستی از دنیای رنگی رنگی خودم بیام بیرون ؟  ... دارم بزرگ میشم . بیمه و حقوق وزارت کار داره برام میشه دغدغه ... میخوام عادت کنم به پول دراوردنو پول دار تر بودن ... من دارم دنیامو میذارم وسط اما هرگز فراموش نکن که من " برای داشتن تو(شماها) دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت!" ... تو که میدونی حرفت انقد تاپیر گذاره ،اراده مو نشکن لطفن

این روز ها دلم کمی دیکتاروی میخواد .دلم میخواد کسی باشه و امر و نهی کنه. نه که دوست داشته باشم زور بشنوم یا ظلم پذیری خونم عود کرده باشه، نه! از تصمیم گرفتن خسته ام. ازاین تنهایی تاوان دادن های  پی درپی خسته ام. دوست دارم کسی باشه که سرش داد بزنم : دیدی؟ همش تقصیر تو بود. همینو میخواستی؟ اصن به من چه به خودت مربوطه و... 

عنوان شعری ست از لیلا تقوی مطلق