۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

قرار وبلاگی آنی.

آنی دالتون بازهم یک قرار وبلاگی گذاشته که از قضا این بار برعکس همیشه بد جور دلمان می خواهد برویم!!!
اما یکی هی تو سرم ور میزنه: خر نشی ها ،تو کلی کار انجام نداده داری .اصلا با یه حساب سرانگشتی ببین تو این سه چهار ساعت چند صفحه از این "سنت و مدرنیته "ی نازنین را می توانی بخوانی یا میتونی بری آرایشگاه .یک هفته ست که به اطرافیان قول دادی از جلد چی توز نیای بیرون و وقت نمی کنی و...تازه اینا جدای از طراحی های عقب افتاده ای یه که قولشو به آبجی خانوم دادی.
- هی ! ...خدایا... به بندگانت قدرت برنامه ریزی عطا کن."آمین"

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

اعتراض کنید، اعتصاب نکنید.

اگر چاق هستید به هیچ وجه برای نشون دادن اعتراضتون اعتصاب غذا نکنید.هر کس می فهمه می گه: ولش کن اینطوری براش بهتره،لاغرم میشه!!!!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

همدردی مادرانه!

مامان بازم شاکی شده که"چرا هر وقت تو رو از پای اینترنت بلند می کنم سگ میشی؟"
-خب عزیز من ،شما فرض کن داری تو خیابون قدم می زنی و از محیط اطرافت استفاده می کنی یه هو یکی دستتو می گیره کشون کشون میاره پرتت میکنه تو خونه.تنها دلیلشم اینه که دوست داره و میخواد بیشتر ببینتد. اون وقت شما چی کار می کنی؟هان؟مطمئنا با لبخند ازش تشکر نمی کنی!
الان قانع میشه ها ،گاهی همدردی ام میکنه که راست می گی شما ها که تفریح درست و حسابی ندارین و جوانی نمی کنید،سرتون به همینا گرمه والخ .ولی دو روز دیگه دوباره یادش می ره و شروع می کنه اولتیماتوم دادن و تهدید به مهمون دعوت کردن و ...

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

مگه تاکسی اتاق خوابه؟

مسافرین محترم خط تجریش- سید خندان شما رو به خدا به اعصاب ما ملت رحم کنید. دیروز بازم وسط راه بیست دقیقه علاف شدم تا دعوای راننده و مسافر جلویی واین دو تا کفتر عاشق کنار دستی که سخت مشغول بغ بغوکردن بودن تموم بشه وراه بیفتیم.


بنده خدا راست میگفت دیگه خو. مگه تاکسی اتاق خوابه؟ راستش با اون آه و اوهی که شما راه انداخته بودین، روزه ی منم که کاملا تو این زمینه ها سیب زمینی ام در شرف باطل شدن بود ،حالا وای به حال اون آقای بد بخت.(فکر کنم مجبوره تا خونه کیفشو جلوش نگه داره!)

اصلا آقا جان هر کاری دوست داری بکن به ما چه! ولی تو حریم خصوصی خودت.یا نه می خوای از این به بعد در بست بگیرکه هم اعصاب ما سر جاش بمونه هم کسی مزاحم کیفت نشه.هان؟بهتر نیست؟

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

ساکنان وبلاگستان

تو عرصه ی وبلاگ نویسی یه گروهی هستند که همیشه از من جلوترند.
-اون موقع که اونها تازه واردین نت بودن من تو کوچه مشغول خاک بازی و گل کوچیک خودم بودم و کاری به کار کسی نداشتم.
-گروه مذکور تازه فعالیت اینتذرنتی خودشونو شروع کرده بودن که منو به زور حرف مردم کشیدن تو خونه و چارقد سرم کردن و خانم شدم .
-اونا که از دوره ی نوجوانی گذشتن و در گیر چت و عشق اینترنتی شدن منم بالاخره با موجودی به نام کامپیوتر(رایانه ملی)آشنا شدم و شروع کردم به کشف ناشناخته ها.
-بازم اعضا یه پله جلوتر رفتن و با راهیابی به مراکز علمی و دانشگاه ها،تمام نوشته هاشون علمی شدواین در حالی بود که من هنوزمراحل ابتدایی اعتیاد به چت رو میگذروندم اما هرچی منتظر شدم هیچ شاهزاده ای از پنجره وبکم به اتاقم پا نگذاشت واجبارا این مرحله رو با یه پوئن منفی پشت سر گذاشتم.
-به مجرد اینکه گروه از ذانشگاه کشید بیرون؛رفت سراغ فلسفه زندگی و ازدواج و داستان:تجرد بهتر است یا تاهل(در مایه ی علم بهتر است یا ثروت.) .همزمان اینجانبم پام به دانشگاه رسید و به قولی افتادم دنبال شناخت جامعه ی سکولار و سوسیال و مارکسیست واسلامی و...
-الانم که دنبال حکمت زندگی ام و می خوام ببینم برنامه چیه؟و باید شاهزادهه رو دیپورت کنمو دیرنشین بشم یا نه؟؛ اونا همه زاروزندگی دارن و در شرف پدر یا مادر شدن هستند(بعضیام البته از هول(حول؟)اون وعده ی یک ملیونی همون اول کاری دست به انتحار زدند!)واین قصه ادامه دارد...
بابا تو رو خدا ایستگاه بعدی وایسین منم برسم.