۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

ساکنان وبلاگستان

تو عرصه ی وبلاگ نویسی یه گروهی هستند که همیشه از من جلوترند.
-اون موقع که اونها تازه واردین نت بودن من تو کوچه مشغول خاک بازی و گل کوچیک خودم بودم و کاری به کار کسی نداشتم.
-گروه مذکور تازه فعالیت اینتذرنتی خودشونو شروع کرده بودن که منو به زور حرف مردم کشیدن تو خونه و چارقد سرم کردن و خانم شدم .
-اونا که از دوره ی نوجوانی گذشتن و در گیر چت و عشق اینترنتی شدن منم بالاخره با موجودی به نام کامپیوتر(رایانه ملی)آشنا شدم و شروع کردم به کشف ناشناخته ها.
-بازم اعضا یه پله جلوتر رفتن و با راهیابی به مراکز علمی و دانشگاه ها،تمام نوشته هاشون علمی شدواین در حالی بود که من هنوزمراحل ابتدایی اعتیاد به چت رو میگذروندم اما هرچی منتظر شدم هیچ شاهزاده ای از پنجره وبکم به اتاقم پا نگذاشت واجبارا این مرحله رو با یه پوئن منفی پشت سر گذاشتم.
-به مجرد اینکه گروه از ذانشگاه کشید بیرون؛رفت سراغ فلسفه زندگی و ازدواج و داستان:تجرد بهتر است یا تاهل(در مایه ی علم بهتر است یا ثروت.) .همزمان اینجانبم پام به دانشگاه رسید و به قولی افتادم دنبال شناخت جامعه ی سکولار و سوسیال و مارکسیست واسلامی و...
-الانم که دنبال حکمت زندگی ام و می خوام ببینم برنامه چیه؟و باید شاهزادهه رو دیپورت کنمو دیرنشین بشم یا نه؟؛ اونا همه زاروزندگی دارن و در شرف پدر یا مادر شدن هستند(بعضیام البته از هول(حول؟)اون وعده ی یک ملیونی همون اول کاری دست به انتحار زدند!)واین قصه ادامه دارد...
بابا تو رو خدا ایستگاه بعدی وایسین منم برسم.