۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه


امروز اولین امتحان است. اینبار هم مثل خرداد پارسال منتظرم تا با شوربیایی و برایم از آزادی،از ظلم، از خشم بگویی.از درد های فریاد نزده!و برچینی بساط این دغدغه های ناچیز آخر ترم را!
چند سالی ست که آلوده شده ام به درد آگاهی و هر سال ناامید تر وکم جرات تراز پیش،منتظر قهرمانان دوره ام میمانم.
من با قهرمان بودن خو نگرفته ام؛اما تو که اینگونه زاده شده ای:بیش از این چشم به راهم نگذار!

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

 وقتی خشم و شادی توام مردم سوری رو موقع آتش زدن پرچم کشورم میبینم ،یه چیزی ته قلبم تکون می خوره...
انگار واقعا رفتیم توصف استعمارگران و جهان خواران و ...!
 همیشه انقدر شل می گیریم که قلعه تا نوک برج بره زیر آب!

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

میدانی؟! وقتی گفتی امروز نمیای؛ چون مرگ این دختر رو کردن پیراهن عثمان، واسه منافع سیاسی، ازت خیلی دلگیر نشدم. سعی کردم به خودم بقبولانم ، به عقاید دیگران احترام بگذارم ،هرچند اشتباه! اما از لحن "دختر" گفتنت معلوم بود از ماجرا ؛هیچ چیز جز حرف های درگوشی پدر برادر و... نمی دانی. باز هم اخبار دسته چندم  قالبت کرده اند و نفهمیده ای!!
نمی دانم !شاید واقعا اشکال از من است که همیشه صمیمی ترین دوستانم ، از لحاظ ایدئولوژیک،درست نقطه مقابل منند.
اما بدان شاید تولد تو در یک خانواده ی وابسته به حکومت تحت اراده ی خودت نبوده اما این سکوت ها وچشم بستن ها ...