۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

نمیدونم تا کی میتونم اونجا دوام بیارم.اونجا هیچیش بهمن نمیخوره
از سر دبیروبچه ها بگیر تا اون دکتر احمق  که بهش میگم حلزون. از تیکه هاش خسته شدم از اینکه هی بگه شما فقط به درد اغتشاشا میخورین وهی من خودمو بزنم به نشنیدن خسته شدم. از اینکه بگه ما نمی فهمیم و فقط خودش میفهمه خسته شدم. از بی عضه گی خودم  از این سکوت احمقا نه ام حالم به هم میخوره اما ....
نمیدونم کار تو اونجا چقد ارزش داره .امرو همش یاد حرف استاد بودم ،می گفت من نمیگم خودتونو نفروشین ، چرا بفروشین ، اما به قیمت. یه جور که ضرر نکنی، حراج نشی ف یه جور که....
من فک کنم خودمو ،روحمو، اعتقادمو.........اشانتیون دارم ،نفروختم