۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

آزادی شهرازحصارش پیداست ..از کینه ی چوبه های دارش پیداست


از مناسبتی نویسی متنفرم. همیشه درباره ی اتفاقات روز مینویسم اما جایی منتشر نمی کنم. اما این بار نمی تونم حرف نزنم . خوبی اینجا اینه که اکثرخواننده ها دوستان صمیمی خودن و میتونم با خبال راحت درد دل کنم. گریه کنم. فحش بدم و...
عکس این زیر باعث شده انقد از دنیا و خودم متنفر بشم که امروز کلن خونه بمونم. دوست ندارم چشمم تو چشم آدمایی بیفته که میشن تماشا چی سیرک اینها و برای بهتر دیدن صحنه از هیچ راهی غافل نمیشن.
اصن من موندم این همه روانشناس و جامعه شناس که از پادگان هایی مثل علامه کارشناسی میگیرن کجا میرن بعدش؟ چی کاره میشن؟بازاریاب تلفنی؟!
بابا آخه شما به چی معتقدین اینا همش بیست سالشون بود؟ شما تو بیست سالگی چی تو سرتون بوده مگه؟ مدیریت جهان؟ بررسی راه های ظهور سریع تره امام زمان؟ تحلیل دینی آرمان های امام راحل؟اصن بیست سالگی شما جامعه چه شکلی بوده؟!
متنفرم. من از این مردم ، از این دولت و از این سیاست ها بیزارم. راستش امروز برای اولین بار به آدم هایی که پاس شون تو جیبشونه و به محض اینکه اراده کنن میتونن برن از این خاک مرده ، حسودیم شد. فکر اینکه یه روزی تمام این بربریت هارو پشت سر بذارم ...
این ننگ رو پیشونی پارک هنرمندان میمونه همونطور که سعادت آباد زیر باربی تفاوتی ما خم شد و شکست.

*اینو دیروز نوشتم وتو پیش نویس های بلاگم موند. چراشو نمی دونم . اما الان دوست دارم مثل یه درد دل نخونیدش.
**منبع عکس هم که مشخصه.